معنی جوش خمیر
حل جدول
تعبیر خواب
خمیر نان در خواب منفعت اندک است و روزی حلال. دیدن خمیر نان در خواب میمون و مبارک است و گویای پول و مالی است که به بیننده خواب می رسد به قدر همان خمیری که در خواب می بیند یا خودش می زند. اگر ببینید خمیر می زنید یا خمیر می زنند و آن خمیر هنوز بر نیامده یعنی هنوز خوب تخمیر و آماده نشده خواب شما می گوید پولی به دستتان می رسد که آلوده است، آمیخته به گناه است، همراه فسق و ریا و نیرنگ بوده و مراحلی از این دست را گذرانیده تا به شما رسیده است که البته خوب نیست. - امام جعفر صادق علیه السلام
لغت نامه دهخدا
خمیر. [خ َ] (ع اِ) آرد آمیخته شده با آب و برآمده و ترش شده جهت ساختن نان. (ناظم الاطباء).عجین. آرد سرشته. (یادداشت بخط مؤلف):
دین را طلب نکردی و دنیا ز دست شد
همچون سپوس تر نه خمیری و نه فطیر.
ناصرخسرو.
کس نکرده ست جز بمایه ٔ خمیر.
ناصرخسرو.
- خبز خمیر، نان شبینه. نان بائت. (از ناظم الاطباء).
- مایه ٔخمیر، خمیر ترش که بوسیله ٔ آن خمیر نان را درست می کنند. (یادداشت بخط مؤلف). رجوع به خمیرمایه شود.
- نان خمیر، نانی که خوب پخته نشده است. (یادداشت بخط مؤلف).
- امثال:
ما را نه ازین خمیر و نه از آن فطیر. (جامعالتمثیل).
|| مایه. ترشه. (یادداشت بخط مؤلف). هر چیزی که مخصوص باشد مر حصول تخمیر را در جسمی وخصوصاً قطعه ای از خمیر ترش که آن را داخل در خمیر نان کنند جهت برآمده شدن و آماسیدن وی و برازده نیز می گویند. (ناظم الاطباء). خمیرمایه. || اصل هر چیزی که آن چیز از آن شکل می گیرد چون خمیر انسان و آن را خمیره نیز گویند:
ای خمیرت کرد در چل صبح تأیید خدای
چون تنورت گرم شد آن به که بربندی فطیر.
ناصرخسرو.
|| هر چیز که نرم شود در آن حالت نرمی خمیر آن شی ٔ گویند و در آن حالت می تواند شکل بگیردچون آهن و امثال آن که برابر حرارت گرم کنند و آن را نرم گردانند تا بتوانند از آن اشیاء آهنی سازند:
یکی سرو بودی چو آهن قوی
ترا سرو چنبر شد آهن خمیر.
ناصرخسرو.
بر هر که تیر راست کند بخت بد
بر سینه چون خمیر شود جوشنش.
ناصرخسرو.
- خمیرکردن، نرم کردن. بشکل خمیر درآوردن:
گر کدخدای شاه جهان خواجه بوعلی است
بس گردنا که او بکند نرم چون خمیر.
فرخی.
وآن نسترن چو مشک فروش معاینه ست
در کاسه ٔ بلور کند عنبرین خمیر.
فرخی.
بدست آهن تفته کردن خمیر
به از دست بر سینه پیش امیر.
سعدی.
خمیر. [خ ِم ْ می] (اِخ) لقب یزیدبن معاویه است: و اگرخواجه روا دارد که ازین «اولی الامر» وقتی یزید خمیر را خواهد و وقتی ولید پلید را خواهد. اگر من گویم که مراد از اولی الامر علی مرتضی (ع) است و حسن مجتبی (ع) است، خواجه مصنف سنی گوید که دروغ است. (نقض الفضائح ص 284- 285). از مذهب شیعه معلوم است که بوسفیان و زنش هند عتبه را و پدرش صخر را و پسرش معاویه و پسرزاده اش یزید خمیر را چه گویند از نفرین و لعنت. (نقض الفضائح ص 267). اگر باری تعالی به نص قرآن طاعت بوسفیان جاهل و یزید خمیر و عمروعاص عاصی را بر خلقان بواجب کرده است لابد حسن علی (ع) را بخدمت معاویه باید رفتن. (نقض الفضائح ص 359).
خمیر. [خ َ] (اِخ) مرکز دهستان خمیر بخش مرکزی شهرستان بندرعباس است که دارای 1877 تن سکنه می باشد. آب آن از چاه و باران و محصول آن خرما و شغل اهالی زراعت و صید ماهی و راه آن فرعی است. این دهکده یک دبستان و یک دسته ژاندارمری گارد مسلح گمرک دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 8).
خمیر. [خ ِم ْ می] (ع ص) دائم الخمر. کسی که همیشه شراب می خورد. (منتهی الارب) (از تاج العروس) (از لسان العرب) (از اقرب الموارد).
خمیر. [خ َ] (اِخ) نام یکی از دهستان های چهارگانه ٔ بخش مرکزی شهرستان بندرعباس است با هوای گرم و مرطوب. آب آن از چاه و محصول آن خرما و شغل اهالی مکاری و زراعت و صید ماهی است. این دهستان از 26 آبادی بزرگ و کوچک تشکیل شده و دارای 8740 تن سکنه می باشد. مرکز آن بندر خمیر و قراء مهم آن گچین و کشارلاتیدان است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 8).
فرهنگ عمید
(پزشکی) ضایعۀ پوستی به شکل دانههای ریز که از التهاب غدههای چربی پوست ناشی میشود،
(اسم مصدر) بههمبرآمدگی، اتصال، پیوند،
(صفت) در حال جوشیدن: آب جوش،
(اسم مصدر) [مجاز] هیجان، گرمی، جوشش،
(بن مضارعِ جوشیدن) = جوشیدن
جوشنده (در ترکیب با کلمۀ دیگر): خودجوش، زودجوش،
بهجوشآورنده (در ترکیب با کلمۀ دیگر): قهوهجوش،
[قدیمی، مجاز] شورش، هنگامه، سروصدا،
* جوش خوردن: (مصدر لازم)
(پزشکی) به هم آمدن سر زخم یا دو انتهای شکستگی استخوان و التیام یافتن آن،
به هم اتصال یافتن دو تکه فلز، پلاستیک، و امثال آن، که از هم جدا نشود،
به هم پیوستن و ترتیب یافتن دو چیز: معامله جوش خورد،
[مجاز] خشمگین بودن،
* جوش دادن: (مصدر متعدی)
به هم اتصال دادن دو تکه فلز، پلاستیک، و امثال آن، که از هم جدا نشود، جوشکاری،
جوشاندن،
[مجاز] پیوند دادن،
[مجاز] به هم پیوستن و ترتیب دادن دو چیز: معامله را جوش داد،
* جوش زدن: (مصدر متعدی)
پیوند دادن، متصل کردن،
(مصدر لازم) [مجاز] خشمگین شدن،
(مصدر لازم) [مجاز] مضطرب شدن، به جوش آمدن، شوریدهدل شدن،
(مصدر لازم) [مجاز] به جوشوخروش آمدن و تلاش کردن،
(مصدر لازم) جوشیدن، غلغل کردن،
(مصدر لازم) (پزشکی) پیدا شدن جوشهای ریز در پوست بدن،
* جوشِ شیرین: (شیمی) گردی سفیدرنگ و تلخمزه که در طب برای رفع ترشی معده و سوءهاضمه و در صنعت برای ساختن لیموناد بهکار میرود. در پختن خوراکها نیز مصرف دارد. در نانوایی و شیرینیپزی گاهی بهجای خمیر ترش استعمال میشود، بیکربنات دوسود،
* جوش غرور جوانی: (پزشکی) نوعی بیماری پوستی که در دوران بلوغ ظاهر میشود و جوشهایی در پوست صورت بیرون میزند،
* جوشِ کوره: موادی که در کورههای ذوب فلزات پس از ذوب شدن سنگهای معدنی سرد میشوند و بهصورت تکهسنگهای متخلخل درمیآیند،
خمیر
آرد آمیخته با آب و ورزدادۀ دانههایی مانندِ گندم یا جو،
هر مادۀ نرم و شکلپذیر: خمیر بازی،
خاک رس و گچ که با آب مخلوط کرده باشند و آبکی نباشد،
فرهنگ معین
(اِمص.) جوشش، غلیان، آشفتگی، هیجان، اضطراب، (اِ.) دانه ای ریز که بر پوست بدن ظاهر می شود، شورش دل. [خوانش: (جُ س) (اِ.)]
فارسی به عربی
انفجار، انفعال، بثره، تدفق، ثرثره، خمیره، دفق، طفح، غلیان، لحام، لحیم
معادل ابجد
1159